شکستهای ایران از روسیه در دوران قاجار اولین تکانهی جدی بود که پرسش از وضعیت جدید جهان را در ذهن ایرانیان برجسته کرد...
شکستهای ایران از روسیه در دوران قاجار اولین تکانهی جدی بود که پرسش از وضعیت جدید جهان را در ذهن ایرانیان برجسته کرد. در این مقطع تعیینکنندهترین ترم عقب ماندن از جهانی ابزاری بود که فراتر از آنچه پیش از آن سابقه داشت جهان فارغ از ابزار ایرانی تا آن زمان و به طور مشخص حاکمیت قاجار را تهدید میکرد. از همین روی بود که نخستین جرقهها و تحرکات عمده برای آشنایی با این جهان جدید از درون حاکمیت برخاست و برای نخستین بار افرادی مانند میرزا ملکم خان و طالبوف که در قدرت حاکمه رشد کرده و از خود آن بودند برای تحصیل علم و فناوری غرب به اروپا گسیل شدند. هرچند انگیزهی اصلی در این میان هماوردی ابزاری با قدرتهای خارجی بود اما از قضا این سرکنگبین صفرا فزود و همین افرادی که قرار بود به یاری سلطنت قاجار بازگردند بعضا در کشورهای مجاور سکنا گزیدند و به انتقاد از وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور اشتغال یافتند. اکثر این افراد که دلباختهی تجدد شده بودند عموما سلطنت و سنت را با هم هدف گرفتند و آنچه نمیدیدند مردم و زندگی آنان بود که از پس سدهها فرهنگ و تمدن رقم خورده و هر گوشه و زاویهای از آن را ادبی و رسمی سامان و شکل داده بود. آنها هرچند توانستند با برخی اگر و اماها طیفهایی از مردم ناراضی از محنت فراگیر شده در سلطنت قاجار را با خود همراه کنند اما دیری نپایید که سوار بر اسب شیفتگیشان به غرب چنان تاختند که گرد برآمده از این تاختن نیز بر مشکلات پیشین افزوده شد. آنها به هر نحو که شده ایران را شبیه به غرب میخواستند و آن چنان دل از خانه و اقلیم خود گسسته بودند که تنها راه پیش پایشان را فروکشیدن و فروریختن این خانه، فارغ از ساکنانش میپنداشتند. این چنین فارغ دلی از مردمان را شاید بتوان تحفهای از سوی روشنفکری درباری دانست که اگرچه علیه دربار میشورید اما خود در خلوتش درباری میاندیشید چنان که از پس چند سالی این امر ظاهر شد و خود را در چهرهی حمایت و بر سر کار آوردن دیکتاتوری رضاخانی نشان داد. رضاخان با تمسک به آرمان ملی تجدید عظمت کشور و با شعارهای به ظاهر بیگانهستیزانه بر کشور حاکم شد اما آن چه عملا و بیش از هر چیز دیگری در دورهی او مشاهده شد برخوردهای خصمانه با دیانت و سنت بود؛ برخوردهایی که راه را برای جریان غالب روشنفکری میگشود و به تعبیر بهتر چیزی نبود جز نسخههای پیچیده شده توسط روشنفکران. برای این چنین حمایتی از استبداد دلالتی نمیتوان یافت جز خودفراموشی در آیینهی قدرتی که ساختهی غرب بود و شکوفایی را در آن وعده میکرد؛ قدرتی که اتفاقات بعدی نشان میداد همواره تا جایی میتوانست گسترش یابد که در بند همان نگاه ظاهری به غرب بماند و بازیچهی آن قرار گیرد. سرخوردگیهای پدید آمده در طبقهی متفکر در سالهای بعد نیز هرچند عبرتهایی برای آنان داشت اما بلاواسطه و فاصله نتوانست نزد این طبقه به درکی عمیق از آنچه بر جهان جدید حکم میراند منجر شود. شاید بتوان گفت که این تعلل را نیز دلیلی نبود جز نگاه مسحورشدهای که همچنان دوخته به غرب بود و از فریبایی ظاهر آن دل نمیکند.